چشمان تو



.

|میخوام انقدر خوشبخت بشیم که تو هفتاد سالگی. تو رویِ تختِ چوبیِ کنار حوض بشینی، شاملو بخونی و پیپ بکشی. من با پیرهن چین دار بلندِ گلگلی و دوتا فنجون چای دارچين بیام کنارت بشینم. تو شاملو بخونی و من با قیچی و شونه کوچیکم موهایِ یکدست سفیدت رو مرتب کنم و شنلِ رویِ دوشم رو بپیچم دورت تا سردت نشه. تو شاملو نخونی و از وضعِ کارِ پسرمون تعریف کنی و من ها کنم رو شیشه های گردِ عینکت و با گوشه پیرهنم تمیزش کنم.

آنقدر بی تو در این شهر خرابم که نگو آنقَدَر دوری تو داده عذابم که نگو مثل یک پیچک غمگین شده از رفتن تو تا بیایی همه جا در تب و تابم که نگو فکر کردی بروی مثل تو آرام شوم به خدا کوره ی سوزان و مذابم که نگو ناگهان دست به دامان خرافات شدم آنقَدَر دلخوش آن وقت جوابم که نگو خنده دارست ولی عشق کجا عقل کجاست دل پشیمان شده ی درس و کتابم که نگو با تو انگار شب و روزِ خدا مال من است بی تو آنقدر تهی مثل حبابم که نگو دوست دارم همه ی فاصله ها کم بشود توی آغوش تو آنقدر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

برترین مقالات و آزمون ها | مقاله طراحي سايت -سئو وبهينه سازي - تبليغات -برند سازي -توسعه دهنده وب سامانه دست نوشته های همسر یک طلبه واژه های بارانی ناخن طلایی فیلیمو 1 Jody